دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

دینا مهربون بابا

نقاش کوچولو

دینا جون هم مثل همه بچه های دیگه نقاشی رو دوست داره و سبک های مختلفی رو امتحان کرده از حدود سه سالگی تصمیم گرفتیم نقاشیهاشو برای یادگاری جمع اوری و ثبت کنیم که عکساشو میزارم.دینا جون نقاشی یک هنره و هر هنری در جای خودش مهم و محترمه .مامانی ارزو داره علاقه هات در مسیر درستش قرار بگیره و روز به روز شکوفاتر بشه. تو میتونی هر هدفی در زندگی داری بهش برسی و در کنارش نقاش هم باشی یک مادر نمونه نقاش یا یک معلم نقاش یا استاد نقاش یا حتی یک دانشمند هسته ای نقاش فکر کنم هدف نسل چهارم و پنجم دیگه دکتر و مهندس نباشه و هدفهای بزرگتری مثل دانشمند هسته ای یا فضانورد یا علوم جدیدی باشه که مامانی ازون بی خبره به هر حال ان چیزی که مهمه رسیدن به هدفیه که داری...
30 بهمن 1390

نقاش کوچولو

دینا جون هم مثل همه بچه های دیگه نقاشی رو دوست داره و سبک های مختلفی رو امتحان کرده از حدود سه سالگی تصمیم گرفتیم نقاشیهاشو برای یادگاری جمع اوری و ثبت کنیم که عکساشو میزارم.دینا جون نقاشی یک هنره و هر هنری در جای خودش مهم و محترمه .مامانی ارزو داره علاقه هات در مسیر درستش قرار بگیره و روز به روز شکوفاتر بشه. تو میتونی هر هدفی در زندگی داری بهش برسی و در کنارش نقاش هم باشی یک مادر نمونه نقاش یا یک معلم نقاش یا استاد نقاش یا حتی یک دانشمند هسته ای نقاش فکر کنم هدف نسل چهارم و پنجم دیگه دکتر و مهندس نباشه و هدفهای بزرگتری مثل دانشمند هسته ای یا فضانورد یا علوم جدیدی باشه که مامانی ازون بی خبره به هر حال ان چیزی که مهمه رسیدن به هدفیه که داری...
30 بهمن 1390

دوستان جدید و قدیم

اولین شنبه بعد از ماه صفر به جشن تولد دعوت شدیم. تولد زهرا بهشتی یکی از دوستای دینا جون که توی پارک خونه قبلی با هم دوست شده بودند. اماده شدیم و با هم رفتیم جشن تولد , الناز جون هم اومده بود. دینا جون توی پارک با زهرا و الناز و چند تا دوست دیگه بازی می کردند هنوز هم یادشون میکنه و گاهی دلش تنگ میشه جشن تولد خوبی بود . راستی شقایق و مهدی و مریم کوچولو که اون موقع توی کالسکه بود وحالا خودش راه می رفت هم اومده بودند. دینا جونم خیلی خوشحال شده بود البته ما ,مامانا هم بی نصیب نموندیم و کلی حرفای تازه برای گف تن داشتیم. اینجا توی خونه جدید دینا جون یک دوست خوب داره که توی پستای قبلی راجع به نیلوفر جون و اشنا شدنمون نوشتم . بعضی وقت...
24 بهمن 1390

دوستان جدید و قدیم

اولین شنبه بعد از ماه صفر به جشن تولد دعوت شدیم. تولد زهرا بهشتی یکی از دوستای دینا جون که توی پارک خونه قبلی با هم دوست شده بودند. اماده شدیم و با هم رفتیم جشن تولد , الناز جون هم اومده بود.دینا جون توی پارک با زهرا و الناز و چند تا دوست دیگه بازی می کردند هنوز هم یادشون میکنه و گاهی دلش تنگ میشه جشن تولد خوبی بود . راستی شقایق و مهدی و مریم کوچولو که اون موقع توی کالسکه بود وحالا خودش راه می رفت هم اومده بودند. دینا جونم خیلی خوشحال شده بود البته ما ,مامانا هم بی نصیب نموندیم و کلی حرفای تازه برای گف تن داشتیم. اینجا توی خونه جدید دینا جون یک دوست خوب داره که توی پستای قبلی راجع به نیلوفر جون و اشنا شدنمون نوشتم . بعضی وقتها دی...
24 بهمن 1390

عزاداریهاتون قبول

ماه محرم و صفر امسال تونستیم توی چند عزاداری شرکت کنیم گاهی با همسایه ها و گاهی با فامیل که روضه داشتند بعضی وقتها دینا جون دوست نداشت همراه من بیاد و بعضی جاها که می اومد به من میگفت مامان گریه نکنیا . من فقط سعی کردم تا اونجایی که اقتضای سنشه ماجرای کربلا  رو براش بگم که از همه بیشتر ماجرای اب اوردن حضرت ابوالفضل علیه السلام رو دوست داشت و البته با حضرت علی اصغر علیه السلام و حضرت رقیه علیه السلام هم تا حدودی اشنا شد. روز اخر روضه های مامانجی هم قربونش برم خیلی کمک کرد .موقع چای دادن قند می داد و موقع روضه دستمال کاغذی .ماشاالله دخترم بزرگ شده. اخر ماه صفر عمو حسن به همراه خانواده و پروین خانم و سمیرا خانم و پویا جون(نوه اقای طبسی) ...
23 بهمن 1390

عزاداریهاتون قبول

ماه محرم و صفر امسال تونستیم توی چند عزاداری شرکت کنیم گاهی با همسایه ها و گاهی با فامیل که روضه داشتند بعضی وقتها دینا جون دوست نداشت همراه من بیاد و بعضی جاها که می اومد به من میگفت مامان گریه نکنیا . من فقط سعی کردم تا اونجایی که اقتضای سنشه ماجرای کربلا رو براش بگم که از همه بیشتر ماجرای اب اوردن حضرت ابوالفضل علیه السلام رو دوست داشت و البته با حضرت علی اصغر علیه السلام و حضرت رقیه علیه السلام هم تا حدودی اشنا شد. روز اخر روضه های مامانجی هم قربونش برم خیلی کمک کرد .موقع چای دادن قند می داد و موقع روضه دستمال کاغذی .ماشاالله دخترم بزرگ شده. اخر ماه صفر عمو حسن به همراه خانواده و پروین خانم و سمیرا خانم و پویا جون(نوه اقای طبسی) که از ...
23 بهمن 1390

یلدا مبارک

آنگاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود و زندگی برای دخترکان ساعتی بیشتر به طول نمی انجامید .نیاکانمان بلندترین شب سال , یلدا ,شب تولد مینو (الهه زن) و میترا (الهه خورشید) را شب زنده داری میکردند. این شب و همه شبهای پر ستاره ایرانی بر شما مبارک. شب چله دختر خاله دینا جون (سال گذشته) ...
18 بهمن 1390

جشن در جشن

ماه ذیحجه به خاطر اعیاد بزرگ قربان و غدیر برگزاری جشن و شادی زیاده .اول از همه ظهر عید غدیر طبق سنوات گذشتهمهمان داماد عمو مامان که سید هستند بودیم هم ناهار خوردیم و هم عیدی گرفتیم و هم با فامیل دید و بازدید کردیم البته دینا جون هم عیدی گرفت . روز بعد به دعوت خاله فریده همراه با مامانجی رفتیمجشن که به مناسبت عید غدیر برگزار شده بود مولودی خوندند,خطبه های غدیر خونده شد ومسابقه برگزار کردند و دختر گلم هم قرار بود شعر بچه شیعه رو که حفظ کرده بود بخونهاز اول تا اخر همش می گفتی کی نوبت من میشه ولی چون برنامه هاشون زیاد بود وقت نشد ولی خاله فریده هدیه ای برات تهیه کرده بودند که وقتی شعرت رو خوندی بهتجایزه بدن از اخر وقتی جایزه رو گرفتی خیلی خ...
18 بهمن 1390

هدیه پستی

اوایل دیماه یک بسته پستی به دستمون رسید این بسته یک هدیه بود از طرف سودابه جون (خانم عمو) برای دینا .یک کلاه و شال گردن که خودشون بافته بودن به همراه یک سوئیشرت .این روزها با وجود اینترنت و همراه و اس ام اس که راهها رو خیلی نزدیک کرده رسیدن یک نامه از دوست و یا یک هدیه پستی لطف دیگه ای داره که گذشته های با صفا رو تداعی می کنه.این هدیه  به مناسبت کریسمس و همون موقعها به دستمون رسید از خانم عموی مهربون و با ذوق خیلی خیلی ممنونیم انشاالله که جبران کنیم .کریسمس مبارک با تاخیر ما هم رفتیم بالای پشت بام و سه نفری ادم برفی درست کردیم و جای شما رو هم خالی کردیم   ...
18 بهمن 1390

هدیه پستی

اوایل دیماه یک بسته پستی به دستمون رسید این بسته یک هدیه بود از طرف سودابه جون (خانم عمو) برای دینا .یک کلاه و شال گردن که خودشون بافته بودن به همراه یک سوئیشرت .این روزها با وجود اینترنت و همراه و اس ام اس که راهها رو خیلی نزدیک کرده رسیدن یک نامه از دوست و یا یک هدیه پستی لطف دیگه ای داره که گذشته های با صفا رو تداعی می کنه.این هدیه به مناسبت کریسمس و همون موقعها به دستمون رسید از خانم عموی مهربون و با ذوق خیلی خیلی ممنونیم انشاالله که جبران کنیم .کریسمس مبارک با تاخیر ما هم رفتیم بالای پشت بام و سه نفری ادم برفی درست کردیم و جای شما رو هم خالی کردیم ...
18 بهمن 1390